جدول جو
جدول جو

معنی گاه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

گاه گاه
بعضی اوقات، گاه از گاه، گاه به گاه
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
فرهنگ فارسی عمید
گاه گاه
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان:
به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه،
فردوسی،
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه،
فردوسی،
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه،
فردوسی،
بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه،
(گرشاسب نامه)،
و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاء باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)،
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد،
نظامی،
عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه،
مولوی،
به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه،
سعدی (بوستان)،
و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)،
ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی،
سعدی (بدایع)،
من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد،
حافظ،
گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
لغت نامه دهخدا
گاه گاه
به ندرت، کم و بیش
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه راه
تصویر راه راه
مخطط، خط دار، پارچه یا جامه که خط های باریک رنگین داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاه قاه
تصویر قاه قاه
صدای خندۀ بلند، خنده با صدای بلند، قهقهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه گاه
تصویر سایه گاه
جایی که سایه دارد، سایبان، جای سایه، جای سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
جایی که در ساعت های معیّن کوس و کرنا می زنند، نقاره خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهی، بعضی اوقات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاه گیر
تصویر گاه گیر
غافلگیر، اسبی که گاه گاه رم بکند، درد یا عارضه ای که ناگهان بروز کند، گاه گیر، گه گیر، گه گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازرگاه
تصویر گازرگاه
رخت شوی خانه، گازرخانه، گازرستان
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لَ گَ)
ده کوچکی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 24هزارگزی باختر شوشتر و 16هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ دزفول به شوشتر واقع شده و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج) (بهار عجم) :
حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است
افسانۀ آیند و روند گله گاه است.
حکیم شفایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 5 هزارگزی شمال خاور لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کره واقع شده، جلگه و معتدل است و 138 تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات آبی و دیمی، شغل اهالی زراعت، گله داری و ذغال سوزی، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف گاهگاه:
مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی.
قرآن که مهین کلام دانند آن را
گه گاه نه بردوام خوانند آن را.
(منسوب به خیام).
مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.
سوزنی.
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی.
خاقانی.
با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.
حافظ.
رجوع به گاهگاه شود
لغت نامه دهخدا
وقتی دون وقتی، زمانی دون زمانی، بندرت:
باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی،
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 348)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
وقت بیوقت:
خارخار دل نازک شده از گوشۀ چشم
مژه برهم زدن گاه بگاهی که تراست.
شانی (از آنندراج و مجموعۀ مترادفات ص 295)
لغت نامه دهخدا
تصویری از داد گاه
تصویر داد گاه
جای انصاف، محکمه عدل
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از قهقهه بنگرید به قهقهه و قهقاه حکایت آواز خنده قهقهه: سید میران قاه قاه خندید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گاه
تصویر کاسه گاه
نقاره خانه: (شاه بنظاره آن کاسه گاه گر مترک راند فرس را براه) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو چاه
تصویر گاو چاه
چاهی فراخ و عمیق
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته آهسته آرام آرام (قدم زدن) : رفتنت سوی شهر اجل هست روز روز چون رفتن غریب سوی خانه گام گام. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه گدار
تصویر گاه گدار
بندرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه گاه
تصویر سایه گاه
جایی که سایه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه راه
تصویر راه راه
مخطط، آنکه خطوط رنگین داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دربار و کاخ شاهان، خیمه پادشاهی، جایی که شاهان مردم را بحضور پذیرند بارجا
فرهنگ لغت هوشیار
جای پا قدم، جانب پای طرف پای مقابل سرگاه، درگاه کفش کن مقدم البیت صف نعال مقابل پیشگاه، پیشگاه تخت مسند، پایاب، پایه اساس، جایگاه مقام منصب مکانت رتبه حد درجه، جای محل، آخور ستورگاه پاگاه طویله اصطبل، مزد حق القدم. -11 اصل و نسب. یا اهل پایگاه. اهل مرتبه. یا پایگاه هوایی. محل و جای برای فرود آمدن هواپیما (مخصوصا هواپیماهای نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
گاهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بر سبیل ندرت گاهی بعضی اوقات: و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که مردم هرزه چانه و بیهوده گودر آنجا گرد آیند: حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه آیند و روند گله گاه است. (شفائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه بگاه
تصویر گاه بگاه
وقت بوقت بعض اوقات: گاه بگاه بسفر میرود
فرهنگ لغت هوشیار
زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهگاه
تصویر گاهگاه
احیانا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جای گاه
تصویر جای گاه
مقام
فرهنگ واژه فارسی سره
اتفاقاً، بعضی اوقات، گاه گاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد